باز امشب منادی کوفه
از امامی غریب می خواند
گوشه خانه بانویی تنها
ذکر امن یجیب می خواند
آه بابا به صورتت اصلا
درد و زخم و ورم نمی آید
چه کنم با شکاف زخم سرت
هر چه کردم به هم نمی آید
زینب جان اینکه یه زخمه، پس کربلا میخوای چکار کنی، شمشیردار با شمشیر، نیزه دار با نیزه...
درد دارم بسی و با دردت
باعث درد دیگرم شده ای
ماه ابرو شکسته بابا جان
چقدر شکل مادرم شده ای
دیشب از غصه تا سحر بابا
خواب دیدم و گریه ها کردم
از همان بقچه ای که مادر داد
کفنی باز دست و پا کردم
کاملا از نگاه تو پیداست
کَنده ای دل، مسافری انگار
گر شما می روی برو اما
پیش ما راه چاره ای بگذار
کودکانی که نانشان دادی
روزگاری بزرگ می گردند
بنویسند نامه اما بعد
بی وفا عین گرگ می گردند
یا کشاورز گشته و آن روز
همه افراد خیزران کارند
یا که آهنگری شده آنجا
تیرهای سه شعبه می آرند
آه از شهر نامحرمها
از غم و داغ از مصیبت و هجران
آه ای وای از آن سواران و
نعل هایی که می دهد جولان
علت اینکه گفت: عباس بنشین کجا میری، علت اینه حجت خدا حسابش با قمر بنی هاشم متفاوته، عباس شاید حسین مجبور باشه لب از لب باز نکنه، همونجوری که من مجبور شدم بنشینم تماشا کنم فاطمه ام بره پشت در، اما حساب ما جداست، عباس تو ماموری، تو فقط دور و بر زینب باش حواست به زینب باشه، فرمودند: تو سهم منی تو کربلا عباس، اما عباس تو عباسی. کلی نقشه کشیده بود برای خودش، شب عاشورا نشسته داره شمشیر تیز میکنه، فردا نشونتون میدم پسر علی کیه... چه فردایی شد، کار به کجا رسید، عباس باید از بالای نیزه نگاه کنه، بچه های ابی عبدالله هر کدوم یه طرف فرار می کنن، زن های حرم دامنها شعله ور، هر کدوم به یه سمتی فرار می کنن، یکی صدا میزنه وا محمدا یکی صدا میزنه وا علیا، خانم کوچولو دامنش آتیش بگیره عباس ببینه......